ماجرای قتلهای سریالی «پلنگ سیاه» چه بود؟
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۳۵۹۵۳
به ظاهر، آرام به نظر میرسید و گاهی به چشمان قاتلی مینگریست که در کنارش قرار داشت و هراسان و وحشت زده به این سو و آن سو چشم میدواند تا شاید چارهای برای رهایی از مجازات (اعدام) بیابد. در این هنگام بود که از پشت شیشههای اتاق نگاهش در نگاهم حلقه شد. برای اولین بار لبخندی زد و سری تکان داد. گویی تاکنون در عالمی زندگی میکرد که پای هیچ انسانی به خاک آن نرسیده بود و هیچ جنبندهای در آن یافت نمیشد! و حالا آشنایی در برابرش قرار داشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
او درحالی که مرا با نام کوچک خطاب میکرد، گفت: همان خبرنگاری هستی که قبلا فقط با تو مصاحبه کردم! ... بدون آن که فرصت را از دست بدهم پرسیدم، ملاقاتی هم داشتی؟ گفت: نه به کسی زنگ زدم و نه کسی تاکنون به دیدارم آمده است! یعنی در این سه سال و چند ماه که در زندان بودی، هیچ کدام از بستگان یا دوستانت به ملاقات تو نیامده اند؟ نه!
عادت داشت پاسخهای کوتاه بدهد! کمتر سخن میگفت و من هم میدانستم که باید با ترفندهای خبرنگاری او را وادار کنم تا پاسخ سوالاتم را بدهد! به همین دلیل بی درنگ پرسیدم: پس این همه آدمکشی آن هم به خاطر «رفاقت» هیچ و پوچ بود؟
نه! دیگران را نمیدانم، ولی من همه چیزم را پای رفاقت گذاشتم! ...
روزی که دستگیر شدی فقط به دنبال این بودی که بفهمی چه کسی تو را لو داده است. خوب به خاطر دارم به من گفتی اگر بفهمم چه کسی مرا لو داده است، او را حتی در زندان هم میکشم! بالاخره در این مدت متوجه شدی چه کسی تو را لو داده است؟
با تعجب نگاهم کرد، گویی این موضوع را به کلی فراموش کرده بود! با حرص وولع خاصی گفت: کی بود؟ جان من بگو! تو میدانی؟
چند بار خواستم به این قاتل بی رحم بگویم همان کسانی که تو برای رفاقت با آنها آدم میکشتی، تو را بازیچه خودخواهی هایت کرده بودند و با تعریف و تمجیدهای چاپلوسانه کاری کردند که جان چند انسان بی گناه را گرفتی و امروز ...، اما سکوت کردم؛ با او که در پای چوبه دار بود، سخنی نگفتم، اما شاید این جملات درس عبرتی باشد برای آنانی که مدعی میشوند همه چیز را باید پای «رفاقت» گذاشت!...
بی درنگ سوالاتم را تغییر دادم و پرسیدم پشیمانی؟
خیلی خونسرد و آرام گفت: نه! اصلا!
اگر به سالهای گذشته بازگردی، از مسیر آدمکشی برمی گردی؟ نه! باز هم به همین جا برمی گردم! یعنی آدم میکشم! خلافکاری هایت را از همان سال ۸۴ آغاز کردی؟ نه! از سال ۸۲ زمانی که در یکی از مراکز دولتی کار میکردم.
اما گفتی سال ۸۴ پس از دستبرد مسلحانه به طلافروشی در باخرز روانه زندان شدی؟ بله! قبل از آن در سال ۸۲ با سلاح به سوی مردی شلیک کردم که لباس سنتی یکی از استانهای جنوبی کشور را به تن داشت. به همین دلیل هم از کارم اخراج شدم البته قبل از آن هم خلافکاری داشتم!
هیچ کدام از افرادی که تاکنون به قتل رسانده ای، میشناختی؟ نه! من فقط نشانی آنها را از دوستانم میگرفتم. اگر کسی میگفت فلانی قلدری میکند و به من زور گفته است، برای روکم کنی او را میکشتم!
در مصاحبه قبلی گفتی اگر دستگیر نمیشدی چند نفر دیگر را هم میکشتی؟ حالا میتوانی نام آن افراد را بگویی؟ حالا که تا چند دقیقه دیگر اعدام میشوم! چه فایدهای دارد؟ ولی اگر دستگیر نمیشدم باز هم دست به آدمکشی میزدم. قبلا هم که گفتم من معتاد به آدمکشی هستم! و برای دیگران انتقام میگیرم...
لحظات اجرای حکم فرا رسیده بود و ماموران بدرقه قصد داشتند «پلنگ سیاه» را پای چوبه دار ببرند! در حین انتقال به محل اعدام در کنارش قرار گرفتم و برای آخرین بار پرسیدم: برای خانواده ات حرفی نداری؟ با حالتی تمسخرگونه نگاهم کرد و گفت: کدام پدر و مادر؟ احساس کردم دل پردردی از خانواده دارد و ریشه تبهکاری هایش نیز به خانواده باز میگردد. اگرچه در مصاحبه هنگام دستگیری گفته بود: پدر و مادرم فوت کرده اند!
ماجرای قتلهای سریالی «پلنگ سیاه» چه بود؟ خیلی خونسرد کنار قاتلی دیگر ایستاده بود و به سنگفرشهای اتاق شیشهای مینگریست. انگار نه انگار که تا ساعتی دیگر به دار مجازات آویخته خواهد شد، هنوز هم قصد داشت غرورش را به رخ دیگران بکشد! به ظاهر، آرام به نظر میرسید و گاهی به چشمان قاتلی مینگریست که در کنارش قرار داشت و هراسان و وحشت زده به این سو و آن سو چشم میدواند تا شاید چارهای برای رهایی از مجازات (اعدام) بیابد.
در این هنگام بود که از پشت شیشههای اتاق نگاهش در نگاهم حلقه شد. برای اولین بار لبخندی زد و سری تکان داد. گویی تاکنون در عالمی زندگی میکرد که پای هیچ انسانی به خاک آن نرسیده بود و هیچ جنبندهای در آن یافت نمیشد! و حالا آشنایی در برابرش قرار داشت. او درحالی که مرا با نام کوچک خطاب میکرد، گفت: همان خبرنگاری هستی که قبلا فقط با تو مصاحبه کردم! ... بدون آن که فرصت را از دست بدهم پرسیدم، ملاقاتی هم داشتی؟ گفت: نه به کسی زنگ زدم و نه کسی تاکنون به دیدارم آمده است! یعنی در این سه سال و چند ماه که در زندان بودی، هیچ کدام از بستگان یا دوستانت به ملاقات تو نیامده اند؟ نه! عادت داشت پاسخهای کوتاه بدهد! کمتر سخن میگفت و من هم میدانستم که باید با ترفندهای خبرنگاری او را وادار کنم تا پاسخ سوالاتم را بدهد!
به همین دلیل بی درنگ پرسیدم: پس این همه آدمکشی آن هم به خاطر «رفاقت» هیچ و پوچ بود؟ نه! دیگران را نمیدانم، ولی من همه چیزم را پای رفاقت گذاشتم! ... روزی که دستگیر شدی فقط به دنبال این بودی که بفهمی چه کسی تو را لو داده است. خوب به خاطر دارم به من گفتی اگر بفهمم چه کسی مرا لو داده است، او را حتی در زندان هم میکشم! بالاخره در این مدت متوجه شدی چه کسی تو را لو داده است؟ با تعجب نگاهم کرد، گویی این موضوع را به کلی فراموش کرده بود!
با حرص و ولع خاصی گفت: کی بود؟ جان من بگو! تو میدانی؟ چند بار خواستم به این قاتل بی رحم بگویم همان کسانی که تو برای رفاقت با آنها آدم میکشتی، تو را بازیچه خودخواهی هایت کرده بودند و با تعریف و تمجیدهای چاپلوسانه کاری کردند که جان چند انسان بی گناه را گرفتی و امروز ...، اما سکوت کردم؛ با او که در پای چوبه دار بود، سخنی نگفتم، اما شاید این جملات درس عبرتی باشد برای آنانی که مدعی میشوند همه چیز را باید پای «رفاقت» گذاشت!...
بی درنگ سوالاتم را تغییر دادم و پرسیدم پشیمانی؟ خیلی خونسرد و آرام گفت: نه! اصلا! اگر به سالهای گذشته بازگردی، از مسیر آدمکشی برمی گردی؟ نه! باز هم به همین جا برمی گردم! یعنی آدم میکشم! خلافکاری هایت را از همان سال ۸۴ آغاز کردی؟ نه! از سال ۸۲ زمانی که در یکی از مراکز دولتی کار میکردم. اما گفتی سال ۸۴ پس از دستبرد مسلحانه به طلافروشی در باخرز روانه زندان شدی؟ بله! قبل از آن در سال ۸۲ با سلاح به سوی مردی شلیک کردم که لباس سنتی یکی از استانهای جنوبی کشور را به تن داشت. به همین دلیل هم از کارم اخراج شدم البته قبل از آن هم خلافکاری داشتم!
هیچ کدام از افرادی که تاکنون به قتل رسانده ای، میشناختی؟ نه! من فقط نشانی آنها را از دوستانم میگرفتم. اگر کسی میگفت فلانی قلدری میکند و به من زور گفته است، برای روکم کنی او را میکشتم! در مصاحبه قبلی گفتی اگر دستگیر نمیشدی چند نفر دیگر را هم میکشتی؟ حالا میتوانی نام آن افراد را بگویی؟ حالا که تا چند دقیقه دیگر اعدام میشوم! چه فایدهای دارد؟ ولی اگر دستگیر نمیشدم باز هم دست به آدمکشی میزدم. قبلا هم که گفتم من معتاد به آدمکشی هستم! و برای دیگران انتقام میگیرم... لحظات اجرای حکم فرا رسیده بود و ماموران بدرقه قصد داشتند «پلنگ سیاه» را پای چوبه دار ببرند!
در حین انتقال به محل اعدام در کنارش قرار گرفتم و برای آخرین بار پرسیدم: برای خانواده ات حرفی نداری؟ با حالتی تمسخرگونه نگاهم کرد و گفت: کدام پدر و مادر؟ احساس کردم دل پردردی از خانواده دارد و ریشه تبهکاری هایش نیز به خانواده باز میگردد. اگرچه در مصاحبه هنگام دستگیری گفته بود: پدر و مادرم فوت کرده اند!
بی درنگ سوال کردم به افرادی مانند خودت که مسیر خطایی را در پیش گرفته اند، چه میگویی؟ و او در حالی که به چوبه دار نزدیک شده بود، گفت: آنها هم مانند من نصیحت پذیر نیستند! اگر نصیحت گوش کنند که راه غلط نمیروند!
و با این جمله طناب دار بر گردن گانگستر مخوف قرار گرفت. او برای لحظاتی چشمانش را بست و در افکار خودش غرق شد، گویی به همه انسانهای بی گناهی میاندیشید که جان آنها را گرفته بود و حالا باید تقاص پس میداد. دمپاییها را از پایش بیرون انداخت و دوباره به قاتلی چشم دوخت که قرار بود در کنار او قصاص شود، اما آن قاتل وحشت زده به اولیای دم التماس میکرد و فریاد میزد اشتباه کردم، غلط کردم...
و لحظاتی بعد در حالی طناب دار با مهلت یک ماهه اولیای دم از گردن قاتل مرد میوه فروش باز شد که برای آخرین بار نگاهم در نگاه «پلنگ سیاه» گره خورد و او بر دار مجازات جان سپرد.
شایان ذکر است گانگستر مخوف معروف به «پلنگ سیاه» پس از دستبرد مسلحانه به یک طلافروشی در باخرز به مدت ۸ سال در زندان به سر برد و پس از آزادی از زندان در سال ۹۲ فردی را در تربت جام به رگبار بست و سپس در اردیبهشت سال ۹۷ دو جوان را در اطراف میدان تلویزیون مشهد با شلیک گلوله به قتل رساند و چند روز بعد توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در حالی دستگیر شد که به تبهکاریهای دیگری نیز اعتراف کرد.
منبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: قاتل زنجیره ای خیانت به همسر اگر دستگیر پای چوبه دار همین دلیل هیچ کدام پلنگ سیاه قبل از آن گفتی اگر بی درنگ سال ۸۴ باز هم سال ۸۲
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۳۵۹۵۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عمو پورنگ به «لالایی» نزدیک شد و تلویزیون به سریالی فوتبالی!
این روزها سریالهایی در راه تلویزیوناند و در عین حال برخی از تلویزیونیهای با قدمت هم با کاری جدید سر از نمایشخانگی درمیآورند. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، پیگیریهایی که انجام شده این روزها تلویزیون 52 سریال در حال پیشتولید و تولید دارد که از سمتِ سیمافیلم پیش میرود و سریالهایی هم توسط برخی از سازمانها و نهادهای فرهنگی پیش میرود که به روال گذشته برای پخش از تلویزیون ساخته میشوند.
به طور مثال سریال «بوقچی» که مجموعه تلویزیونی فوتبالی است، البته در دهههای گذشته داریوش ارجمند و اکبر عبدی سریال «به سوی افتخار» را با فضای مافیای فوتبال به آنتن تلویزیون رساندند. یا «پژمان» با بازی پژمان جمشیدی و پرداختن به بازیکنان شناخته شده و مصائب و مشکلاتشان، «سه پنج دو» به گونهای سرمایهگذاران و مافیای فوتبال، «آخرین بازی» و «لژیونر» هم جزو دیگر کارهای فوتبالی به شمار میرود که تاکنون در ساختار تلویزیون به آنها پرداخته شده است.
البته این روزها «پرویز خان» هم بعد از حضور در جشنواره فیلم فجر و اکران در سینما به شبکه نمایشخانگی آمده است.
حالا باید دید «بوقچی» با چه هدفی ساخته شده و تنها قصدِ به هیجان درآوردن مخاطب به واسطه پرداختن به «فوتبال» در یک اثر نمایشی را دارد یا به دنبال اهدافی دیگر است؟
ماجرای «بدل» رضا عطاران در تلویزیون چیست؟این سریال در تهران به فیلمبرداری خودش ادامه میدهد و پیگیریها نشان میدهد تا تیرماه تصویربرداری سریال ادامه خواهد داشت. حسن حبیبزاده کارگردانی سریال را برعهده دارد و گفته میشود موسسه هنری سوره آن را تهیه میکند. در این سریال حسن پورشیرازی، امیر غفارمنش، آرش نوذری، امیر کربلاییزاده، شهره سلطانی، رامین ناصر نصیر و بسیاری دیگر از هنرمندان به ایفای نقش میپردازند.
اما سریالی دیگر که تلویزیونیهای قدیم به سمتِ آن رفتهاند یک سریال فانتزی در حوزه کودک و نوجوان است که برای اولین بار داریوش فرضیایی یا همان عمو پورنگ در برنامه تحویل سال یک خبر کوتاهی از آن داد. سریال «لالایی» که قرار است با بازی او بعد از مدتها غیبت و البته فضایی متفاوت از یکی از پلتفرمهای نمایشخانگی پخش شود.
این سریال به کارگردانی احمد درویشعلیپور که سالها با داریوش فرضیایی کار کرده و «سرزمین بالشها» را با او در شبکه نمایشخانگی داشت این روزها در اواخر تصویربرداری به سر میبرند و گروه در تهران مشغول فعالیتاند تا اواخر اردیبهشتماه کار به پایان برسد. قرار است این سریال امسال در یکی از پلتفرمهای نمایشخانگی پخش شود.
امیر کربلاییزاده که مدتها از او خبری نیست و بیشتر به آموزش استندآپ کمدی و اجرای تئاتر مشغول است در این سریال به ایفای نقش میپردازد و فرهاد بشارتی هم چندی پیش از حضور خود در این سریال خبر داده بود. قطعاً بازگشت داریوش فرضیایی بعد از مدتها با سریالی در شبکه نمایشخانگی را میتوان به فال نیک گرفت، چون خبرها حاکی از همکاری مجدد او با تلویزیون است.
سریال «لالایی» و نقشآفرینی داریوش فرضیایی متفاوت از کارهایی است که تاکنون از او به عنوان کاراکتر عمو پورنگ دیده شده است. در عین حال باید دید با حضور او و هنرمندانی که در «محل گل و بلبل» و برخی از پروژههایی که او و دوستان داریوش فرضیایی فعالیت داشتهاند میتواند اقبال را نسبت به محدود کارهای کودکانه نمایشخانگی برگرداند یا خیر.
انتهای پیام/